زنی که در خانه اش از نویسنده مجروح مراقبت می کرد چگونه بود. من به پرستاری از بدبختی، رمانی از Stephen King. رابطه پر پیچ و خم بیش از حد ممکن بین بت و ستایشگر، زمانی که در نهایت با یکدیگر آشنا می شوند. لحظه عجیبی که در آن فیلیاس تبدیل به فوبیا می شود و تحسین در وسط جنگل به نفرت شدید تبدیل می شود.
خوب، چیزی شبیه به آن چیزی است که این سریال تداعی می کند. اگرچه برای INRI بیشتر، نشان داده شده است که طرح بر اساس رویدادهای واقعی است. وقتی قرار است یک داستان شوم را تعریف کنید، همیشه خیلی خوب است. سپس بیننده از فکر کردن منصرف می شود: "عالی است، می خواهم ببینم کسی با قابیل به سختی می گذرد" و با لذت خاصی شروع به فکر کردن می کند: "عالی است، می خواهم ببینم که واقعاً چگونه یک نفر به سختی گذشت. "
و بله، قهرمان داستان خیلی خوش می گذرد. در مورد قهرمان داستان، او نه از آنها می گذرد و نه از کنار آنها می گذرد. او از همه چیز برگشته است، مثل بدبختی. زنی که نه احساس می کند و نه رنج می برد و تنها هدفش در زندگی، وسواس تازه رها شده با سامری خوب است. کسی که دستش را به او می دهد و می خواهد بازویش را ببلعد، بلکه جگر خامش را هم ببلعد.
زیرا بدون شک دوست جدید او چیزی با او می خواهد. در تصورات او هیچ گزینه دیگری وجود ندارد. وگرنه چرا من اولین کسی در دنیا باشم که به او کمک کنم؟ هدف، دوست مارتا، این است که مهربان ترین سمت خود را ارائه دهید (صدای درونی شما باید به شما بگوید) و صاف دراز بکشید. وجود خود را در یک داستان جدید که بسیار فراتر از آسیب ها، کاستی ها و شکست های شماست، تجدید نظر کنید.
اجازه دهید صادقانه باشد. حیف که تقریباً هیچ پیشخدمتی معمولاً به نوشیدنی یارانه نمی دهد. آنها این کار را بیشتر در ازای یقه عمیق انجام می دهند. مگر اینکه بتوان آن حیف را با هنر منتقل کرد. چیزی شبیه یک حسرت عمیق که با هر قدمی که به سمت میله می روید به سختی می توانید آن را بکشید. اما بیایید دراماتیک نباشیم... حداقل نه به این زودی.
زیرا کاری که مارتا می داند چگونه انجام دهد این است که مانند دیوانه ها با صدای بلند بخندد. ایده آل برای کمدین شکست خورده ای مانند دانی، گارسونی که در ازای خندیدن به شوخی هایش به او کوک رایگان می دهد. همه بسیار دوستانه، حتی ساده لوحانه، گویی دنیا می تواند جایی باشد که در نهایت همه بتوانند خوشبختی خود را بدون شکست های بزرگ جستجو کنند.
حتی با قدردانی از خنده های شوخی هایش، دانی مطمئناً هر لحظه از فرصت دادن به میزری پشیمان بود، منظورم مارتا است. تعارفات سبک در دید او، پیام های تشویق کننده ای که از سرخ شدن مارتا، دانی به خوبی تصور می کرد که بیش از حد پیش می رود. بنابراین، البته، با زمانی که آنها با هم می گذرانند (او پشت میله پناه گرفت و او در آن طرف منتظر او بود)، موضوع پیچیده تر و پیچیده تر می شود. در حد ترسیم یک تریلر، چگونه می توانم آن را ... احساسی، شاید؟
ما برای او متاسفیم، اما مارتا رو به بهبودی است. و ضربه نهایی می تواند بدترین باشد. ما هم برای دانی متاسفیم. چرا زودتر جلوی او را نخواهم گرفت؟ چه نیازی به بله گفتن به یک پیک نیک لعنتی با هم. این رابطه از همان لحظه به درام اشاره کرد. نه گفتن به فردی که برای او متاسف هستید، در حالی که بزرگترین امید قبلاً به دست آمده است، مستلزم تسلیم شدن زیادی است.
و مارتا احمق نیست. او می داند که چگونه با ورق های خود بازی کند تا وسواس او با دانی هر ثانیه از زندگی او را اشغال کند. مال او و او. آنها به دنیا آمدند تا عشق خود را به اشتراک بگذارند. آنها جفت روح هستند. آنها حتی می توانند با هم بمیرند اگر تصمیم بگیرند... در همین حال مارتا حاضر است گل خود را به دانی بدهد. و این او را بسیار داغ می کند ...
آیفون فرضی مارتا متوقف نمی شود. پیامها و پیامهای بسیار خشن برای دانی زمانی که او با او نیست. این یک شورش دائمی از پیام ها برای دوست لعنتی یا دوست پسر غیرمنتظره شماست، چه او بیشتر به طرف اولی یا دومی تمایل داشته باشد. این وسواس قبلاً رها شده است و خدایی نخواهد بود که جلوی آن را بگیرد.
هر چه وسواس مارتا بیشتر باشد، دانی غم و اندوه بیشتری خواهد داشت. زیرا می داند که داستانی عظیم مانند چراغی از نور بر روی آب های تاریک روحش ساخته است. و اگر فانوس دریایی را خاموش کند، طنین انداز یک کشتی اقیانوس پیما به نام مارتا نزدیک است.
موضوع آنقدر توهم آمیز است که ما را بین حالت های دوقطبی از ترحم به خنده سوق می دهد. چون بله، ما درک می کنیم که مارتا بیچاره یک تراژدی متحرک است. اما طغیان های او همان کمدی اسیدی است. همانطور که بدبختی دانی نیز با آن مغناطیس نسبت به نابودی این نوع شخصیت ها خنده دار است. می توان گفت که ما بین گروتسک بودن Valle Inclán و گروتسک بودن هر فیلم طنز ساده ای هستیم که شما را از خنده می خنداند.
و بدتر از همه این است که واقعیت در این مورد با یک لغزش از داستان پیشی گرفت. نباید فراموش کنیم که نقش دانی توسط ریچارد گاد تا ظاهری از تجربیات واقعی همین بازیگر را برای ما به ارمغان بیاورد. تجربیات بازآفرینی شده در اینجا ما را در ارقام غرق می کند... ده ها هزار ایمیل، ساعت ها و ساعت ها پیام های صوتی WhatsApp. از جمله جزییات آزار و اذیتی که هرگز نمیتوان آن را در داستان نشان داد، مهم نیست این سریال سالها طول بکشد...
البته، اگر دانی خیالی شبیه به واقعی باشد... در مجموع تصمیمات فاجعهباری که او را به لحظه سرنوشتسازی که در آن با مارتا ملاقات میکند، اتفاق کمی برای او افتاده است. و افرادی هستند که تمام عمر خود را با هلاکت می گذرانند. مثل کسانی که دوست دارند رولت روسی را با 5 گلوله در طبل بازی کنند...