عشق همیشه یک بحث ادبی استثنایی است وقتی که در زمان به پایان نمی رسد، اگرچه در ذات خود، چیزی که در حافظه سوخته و گذشته را به فضایی ایده آل تبدیل می کند، انجام می دهد.
و این است که گاهی عشق در نهایت با شرایط، نیازها، اولویتهای دیگر پارک میشود... و خیلی وقتها آن لحظه تکرار، تصادف میتواند فرا برسد، اگر چیزی تصادفی در کشف دوباره نگاهی باشد که مجذوبش شدهای. نکته ای را که به دلایل دیگر رد کرده اید ...
اگر عشق تصادفی است، چیزی است که در این رمان کاملاً ریزه کاری شده است. اگر تصمیمات قلبی که گرفته می شود مسیری را به سوی اتحاد مجدد فراتر از عقل مشخص نمی کند. سرنوشت می تواند آن چیزی باشد که قلب ما پشت سر ما می نویسد و بعداً کتاب خود را به ما ارائه می دهد ، به عنوان بهترین هدیه ای که می توانیم به خود بدهیم.
در مواقع دیگر، عشق به اجبار شرایط غم انگیز فرار می کند. جنون و جنگ همه چیز را می شکند. اما حتی پس از آن، قلب ما همچنان به این توجه می کند، وقتی زمان فرا می رسد، مهم نیست که چند سال گذشته است، به آن نگاهی که اولین بار او را به لرزه درآورد، بشناسیم.
در پراگ دهه XNUMX، رویاهای یوزف و لنکا با تهاجم قریب الوقوع نازی ها از بین می رود. چند دهه بعد ، هزاران مایل دورتر ، در نیویورک ، دو غریبه با یک نگاه یکدیگر را تشخیص می دهند. سرنوشت به عاشقان فرصت جدیدی می دهد.
از آسایش و زرق و برق از پرهیاهوی پراگ قبل از اشغال، تا وحشت نازیسم که به نظر می رسید کل اروپا را می بلعد، عاشقان پراگ قدرت عشق اول ، استقامت روح انسان و قدرت حافظه را آشکار می کند.