گناه هدیه ای است که انسانها با آن بهشت را ترک می کنند. از سنین جوانی یاد میگیریم که برای خیلی چیزها مقصر باشیم، تا زمانی که او را به شریک زندگی جدایی ناپذیر تبدیل کنیم.
شاید همه ما باید نامه ای مانند نامه ای که شما دریافت می کنید دریافت کنیم والریا سانتاکلارا، قهرمان این کتاب. با شجاعت کافی می توانستیم آن را بخوانیم و سعی کنیم بین وجدان و احساس گناه تعادل برقرار کنیم.
البته سرزنش و گناه و راه هایی برای مقصر دانستن وجود دارد. والریا احساس گناه و پشیمانی را برای درگیریهای حیاتی درونی کرده است که میخواهد در حین تلاش برای بهبودی به منظور جستجوی نوعی بازسازی، آنها را دفن کند.
اما کنجکاوتر از همه، ذهنیت احساس گناه است، مانند هر احساس یا ادراک دیگری که در تاریخ زندگی هر یک جمع شده است. والریا آینهای از ذهنیتهای ما میشود، که مانند آن آینههای دیگر در کوچه گربهای که واله اینکلان از آن گروتسک بیرون میکشید، واقعیت آنچه را که رخ داده است، گسترده و کاهش میدهد.
شرایط گذشته او به هیچ وجه به والریا کمک نمی کند. تصویر خیخون جایی که او مهمترین سال های زندگی خود را در آن گذرانده است، تلفیقی از طبقه گرایی خانواده اش با بدبختی است که در اطراف و فضای متشنج توسط کسانی که در یک طرف و آنهایی که در طرف دیگر برای قدرت می جنگیدند در حالی که می جنگیدند. شهر با آن
تاریخ اسپانیا و داستان های کوچک خانوادگی. تضاد وسوسهانگیزی بین امر کلی و امر عینی که به این رمان احساس کاملی و کلیت میدهد.. انگار خواندن آن به زندگی در آن سالها در آن خیخون تبدیل شد.
طرح داستان به لطف گره منحصر به فرد آن اراده برای آشتی، علاقه به یافتن امید از طریق نامه، غلبه بر ترس ها و اضطراب ها، درگیری ها و البته... احساس گناه پیش می رود.
هم اکنون می توانید The Night That Dodn't Stop Raining، آخرین رمان لورا کاستانیون را در اینجا دریافت کنید: