لارا آن شغل فصلی را پیدا می کند که با آن مقداری پول به دست می آورد که اعداد قرمز او را آبی رنگ می کند. یک کار ساده به عنوان مسئول پذیرش در یک کمپینگ در مادرید. چهره آسیر، یک مانیتور تنیس با ظاهر لاستیک و خوشحرفیاش به زودی توجه لارا را به خود جلب میکند، لارا که اگرچه به چنین پسرهایی با تظاهر بزرگی عادت کرده و از جذابیت آنها آگاه است، اما نمیتواند از تقدیم کردن به او دست بردارد. از اینرسی لبخند تو
برخوردی ساده که با این حال طوفانی به پا خواهد کرد، مانند نسیم ملایمی که طوفان را پیش بینی می کند و کشتی غرق شدن احساسات در دریای آرزو. لارا خوش شانس است، او یک شغل راحت و یک عشق تابستانی پیدا کرده است که او را در ابر ایده آلی از احساسات که با لذت و هورمون های اندورفین او در آغوش می گیرد، نگه می دارد.
اما آن نوع پرانتز عشقی معمول تابستان همیشه لحظات شک و تردید خود را دارد. با گذشت روزها و نزدیک شدن به پایان تابستان، لارا شروع به فکر کردن می کند که آیا آن عشق یک جزیره بوده است یا واقعاً توانسته در سرزمین اصلی یک قاره بزرگ قدم بگذارد. برای مدتی، عشق فضایی بی زمان ایجاد می کند، حتی بیشتر در تابستان، زمینی که فرد به طور غریزی، ناخودآگاه در آن حرکت می کند.
نکته خنده دار این است که او نیز این تردیدها را دارد. آسیر احساس می کند که ممکن است چیز دیگری وجود داشته باشد، که شاید این فرصتی باشد برای چیزی غیرمنتظره و ماندگارتر. تصور قدیمی، متناقض، جادویی و مالیخولیایی از امر زودگذر، سبکی به عنوان یک بازتاب عاشقانه یا به عنوان نشانه ای بی چون و چرا از ارتباط کامل.
دوراهی بین احساسات و واقعیت، بین محتمل بودن یک عشق زودگذر به عنوان یک عشق ابدی، آن تردیدهای قدیمی که در تابستان همه ما را آزار میداد، مخصوصاً آن تابستانی که در آن پرواز را یاد گرفتیم.
می توانید کتاب را بخرید تابستان که ما پرواز را یاد گرفتیم، رمان جدید سیلویا سانچو، اینجا: