گرد و غبار در باد

گرد و غبار آسیاب بادی در باد

گاهی از یک آهنگ داستانی بیرون می آید. و همینطور این یکی رسید، سالها پیش... از شما دعوت می کنم که روی پخش کلیک کنید و بخوانید سوت تیغه های آسیاب بادی آهنگی را پنهان کرد. آهنگساز کری لیوگرن این را می‌دانست و صبورانه منتظر بود تا بتواند گیتار خود را ببرد...

ادامه مطلب

پله های قدیمی

مراحل قدیمی

من دیگر امیدی ندارم من در درونم عمیق شده ام، تا پادپوست های فکرم، روحم یا هر چیزی که پوستم به آن پناه می دهد. اما من در خلاء نمی ایستم. در زیر من اقیانوسی امتداد می یابد، همانقدر که بی اندازه آرام و تاریک است. نوشته هایی دارم...

ادامه مطلب

برداشت می کند

من با احتیاط حرکات صدها بازیگر و بازیگر بالقوه را که در مترو پرسه می زدند مطالعه کردم تا اینکه دوربینم روی او ایستاد. شیک و پیچیده. من او را برندا ویلسون صدا کردم و نقش اصلی فیلمی را که می‌خواستم انجام دهم به او دادم. برندا متفکر روی سکو، نشسته...

ادامه مطلب

رویاهای بازیگر

همه چیز از اولین فیلم سوپرمن شروع شد. من او را در یک شنبه شب در میدان شهر دیدم، زمانی که کودک بودم و او هنوز سینما را بیرون می برد. به لطف ابرقهرمان بزرگ، من شروع به رویای بازیگر شدن کردم. از مادرم خواستم که من را بخرد ...

ادامه مطلب

باقیمانده

__من قبلاً به شما گفته ام که نمی توانم در مورد آینده صحبت کنم. من برای این نیامدم پدر. چیزی که من به شما اطمینان می دهم این است که فردا، همانطور که ما آن را تصور می کنیم، به آن آرمان شهر مورد آرزو تبدیل خواهد شد. __یکی بیا لطفا در مورد آینده بیشتر به من بگویید. به هر حال من هرگز ...

ادامه مطلب

ارواح آتشین -جادوگران زوگراموردی-

در پشت اسبش، یک بازپرس با ناباوری به من نگاه کرد. من صورتش را جای دیگری دیده ام. من همیشه چهره مردم را حفظ کرده ام. البته اگر حتی یک به یک کله گاوهایم را متمایز کنم. اما در حال حاضر به یاد آوردن برای من سخت است، من توسط ...

ادامه مطلب

تعلق خاطر

منتشر شده در گلچین "داستان های تعداد صدها" توسط MIRA EDITORES Devotion، بله. هیچ کلمه بهتری برای تعریف احساس سانتیاگو در مورد عروسک های چینی اش وجود ندارد. اتاق زیر شیروانی قدیمی مکانی مخفی بود که سانتیاگو چهره های با ارزش خود را در آن نگهداری می کرد و همچنین ساعت ها را در آنجا سپری می کرد ...

ادامه مطلب